هرچند که بسیاری از مفسران، نظریه هابرماس را جزء نظریات موثر و اولیه در برنامهریزی مشارکتی میدانند، اما نظر من،اساساً به تئوری آنتونی گیدنز (1984) نزدیکتر است. نظریه گیدنز در مورد نظام مشارکتی و ارتباط مستمر بین عامل و ساختار بحث میکند، و من این نظریه را در مشاهدات و تجربیاتم حین اجرای این برنامهریزی، مشاهده کردم. درک گیدنز از ابعاد مختلف ارتباط (سیستم های معتبر، سیستم های اختصاص داده شده و چارچوب های الگویی) در مورد اینکه کدام ساختارها تولید شده و در مرحلهی آزمایش باقی ماندهاند، یک چارچوب غنی از تحقیقات نهادگرا را اثبات میکند که در پی برنامهریزی مشارکتی و فرآیندهای توسعه اراضی و دارایی ها ایجاد می شوند. این نظریه، دریچه ای به روی جایگاه اجتماعی روابط قدرتها به روی من گشود که دیگران، آن را به نظریه فوکو یا بوردیو ارجاع میدادند.گیدنز، ترکیبی از مارکسیسم، پدیدارشناسی و مردمشناسی فرهنگی را ایجاد کرده است و ترکیب این موضوعات، نظر من را نیز به خود جلب کرده است. گیدنز به کمک این فرآیند ساختاری، روشی برای فعال کردن کارهای مشارکت کنندگان در فعالیتهای دولتی ارائه داده است. تئوری ساختاری او، توجه بسیاری به کیفیت روابط کنشی دارد. با این دیدگاه رابطهای، میتوانم به تحقیقات نظریهپردازان آمریکایی در مورد برنامهریزی اشاره کنم که به دنبال تجربه کردن "برنامهریزی تمرین" و "انجام کار برنامهریزی" بودهاند. بسیاری از این کارها، بر خصلتهای خوب روابط کنشی، تمرکز دارند. این تحقیق، مرتبط با فورستر، اینس و باوم است و تئوری برنامهریزی ارتباطی نام دارد. ( اینس، 1995- مراجعه شود به کتاب هیلی، سال 1997، فصلهای 1 و 8) بر اساس اصول مباحثه هابرماس، مفهوم "عقلانیت ارتباطی"به عنوان یکی از اصول هنجاری به کار میرود که به کمک آن می توانیم کیفیت فرآیندهای کنشی را ارزیابی کنیم و آنها را به چالش بکشیم. (هابرماس، 1984) این نظریه، الگوهای فکری و چارچوب ارزیابی مفیدی را به من ارائه داد که به وسیلهی آن توانستم کیفیت فرآیندهای کنشی را اندازه گیری کنم. با توجه به کیفیت فرآیندهای کنشی، و طبق نظریه گیدنز و بقیه نظریهپردازان، روش عملیاتی سیستمهای معتبر و تخصیص یافته، نه تنها به روابط کنشی بین مجریان _با علایق خاص خودشان_بستگی دارد، بلکه به روابط و تمرینات اجتماعی متداول نیز بستگی دارد که این روابط و تمرینات اجتماعی، با ارزش ها و مفاهیم عمیقتر، توسط طرح های نهادی شکل گرفته است. طبق بحث های فوکو، قدرت، فقط در انرژی و موقعیت افراد با قوانین و الگوهای خاص، خلاصه نمی شود بلکه نمونهای از فرضیات مردم در مورد چگونگی روش درست تفکر کردن و رفتار کردن در مباحثه ها و تمرینات روزانه است و اینکه مردم چگونه میتوانند در فعالیتهای نهادی، شرکت کنند.
آن دسته از دولت های اروپایی که برای بازسازی سیستمها و فعالیتهای خود، تحت فشار هستند، نیاز به یک چارچوب اساسی برای ارزیابی کیفیت فرآیندهای کنشی دارند و این امر برای آنها ضروری است. از دیدگاه مشاهدات من، این تحولات فقط در قسمتهای شهری اتفاق افتاده است. برای از بین بردن روال فرآیندهای سلسله مراتبی و سنتی، از گروههای مشارکتی و شبکههای جدید استفاده شد که این گروهها و شبکهها شامل: سازمانهای غیردولتی، تجاری و یا انجمنهایی است که به نمایندگی از یک جامعه خاص معرفی شده و بر هر دو ماهیت: فرآیندهای موجود در کنشها و تمایلات موجود در آنها تمرکز دارد. با فعالیت های همکارانم در دانشگاه نیوکاسل در مورد تعداد این گروههای مشارکتی، پیچیدگی کنشهای بین افراد با ارزش های مختلف، چارچوبهای الگویی متفاوت و روشهای متفاوت تمرینات عملی، به وضوح دیده می شود. (داوودی و هیلی، 1995- هیلی 1997، 2002- هیلی، 2003- وود، 1995) این برخوردها، اهمیت حسن نیت و تعهد به چالشهای جدید و همچنین ظرفیت یادگیری ایدهها و روش های جدید انجام کارها را برجستهتر کرده است. آنها همچنین نشان دادند که چگونه با شکست خوردن ایده های مشارکتکنندگان برای تثبیت مفاهیم و فعالیتها، روحیه مثبتشان تضعیف شده است. با توجه به اینکه، افراد دارای قدرت بیشتر، تمایل به این دارند که مفاهیم غیرانعکاسی از تجربیات خود داشته باشند، از پیچیدگی و سختی کارهایی که افراد فاقد قدرت انجام میدهند، شگفت زده می شوند4 و اغلب این افراد در تجربیات مشارکتی شهری در عرصه های مقاومت فردی بین زندگیهای اجتماعی مختلف شهری، در نظر گرفته نمی شوند. چگونگی انجام این کشمکشها و آنچه که در تجربیات فرهنگهای دولتی وجود داشته است، در زمینه چگونگی انجام مشارکت و همچنین در نوع فرآیندهای آتی، تفاوت زیادی ایجاد کرده است.