اگوست استریندبرگ نمایشنامهنویس، کارگردان، رماننویس، نقاش، عکاس و نویسنده برجسته تئاتر مدرنیسم بود. نمایشنامهها و فرضیههایش بر ناتورالیسم، سمبولیسم و اکسپرسیونیسم اثرگذار بود. نمایشنامههای ناتورالیسم او، عمدتا دوشیزه جولی (1888) و پدر (1887)، تصاویر ژرفی از ریزهکاری روانشناسی و پیکار جنسی دارند. نمایشنامههای تجربهای، به ویژه شبح سوناتا (1907، بخشیاز نمایشنامههای چیمبرز او)، به سوی دمشق (3 بخش، 1-1900) و نمایشنامه یک رویا (1900)، روندی را در اکسپرسیونیسم اروپایی و آمریکایی بنا نهاد. گرچه دیباچهاش بر دوشیزه جولی در اواخر قرن نوزدهم نوشته شده است، به لحاظ فنی خارج از چارچوب این مجموعه، اهمیت پایدارش آن را ارزشمند نگاه داشته است. استریندبرگ نقد زیادی را برای نمایشنامهاش پدر در سال 1887 جلب کرد. با این دیباچه به عنوان روشی برای شرح اهدافش و به چالش کشیدن منتقدانش پاسخ داد. استریندبرگ با مفاهیم ثابت شخصیتهای نمایشی قرن نوزدهم که براساس تیپ بودند به طرفداری از شخصیت ریزهکاری روانشناسی مخالفت کرد. نظراتش را بر اساس مفهوم کثرت نیچه بنا کرد. برای نیچه، نظر خویشتن منفرد افسانهای بود. دیباچه استریندبرگ شخصیتهای اثرش را مبهم، گمنام و مردد توصیف میکند؛ جولی و جین احساسات متضاد نفرت و شهوت را تجربه میکنند. انگیزشهای متضاد شخصیتها محصول مفهوم اراده فرار، اثر پیشنهاد هیپنوتیزمی، شوپنهاور و نیچه هستند و مفهوم انگیزشهای متعدد فروید را انتظار دارند. همچنین حس ازهم گسیختگی خویشتن تاکید بر حس بیثباتی و درهم آمیخته اواخر قرن بیستم پسا مدرن را مشتاقانه منتظر است. مفهوم مدرن ذهن و دانش یک خویشتن پریشان خیال، جداشده از اطمینان جهان اجتماعی با ثبات را توسعه میدهد. هنگامی که استریندبرگ در دیباچه دوشیزه جولی شخصیتهایش را به عنوان "آش شله قلمکار" که از برش روزنامهها و کتابها به هم چسبیده، از تکههای زندگی انسانی کنار هم قرار گرفته و از لباس باله قدیمی که کهنهای مانند روح انسان شده است وصله کرده توصیف میکند. این مفهوم را در نمایشنامه اکسپرسیونیستی، نمایشنامه یک رویا، که میگوید "شخصیتها خرد، ریاکار، چندگانه، پیچیده، پاشیده و جمع میشوند" تکرار میکند. درون این آثار از همگسیختگی خویشتنی یکپارچه محو میشود. هویت صرفا در لفاظی بسطیافته و شکل داده شده پخش میشود و زبان تلاش میکند تا یکپارچه بودن را دربرابر فروپاشی حفظ کند.